در حیص وبیص جریانات دادگاه وقضاتی که فقط پارتی بازی میکنند بودیم که مسأله دیگری پیش اومد واونجا بود که دیدم راجع به زندگی عوض شد انگار همه چیز عوض شده بود وهمه غریبه بودند حتی فامیل رو دیگه نمی شناختم تو خیابون که میرفتم انگار وارد دنیای جدیدی شده بودم که هر کدوم از آدماش با یک زبان دیگه فکر میکردند وحرف می زدند و فهمیدم چقدر تا بحال در اشتباه بودم وچقدر عمرم رو تلف کرده بودم و چقدر دیر وچقدر چیزای دیگه بود که باید می فهمید م ویاد می گرفتم از همه میترسیدم هنوز هم میترسم واین در نوشتنم تاثیرگذاشته.
درد دل
Posted at
12/05/2007
برام دیگه مهم نیست کی چی میگه وچیکار میکنه سعی میکنم آدمای خوبو دوست داشته باشم واز بقیه هم بدم نیاد چند ساله که ازایران اومدم بیرون تو ایران دو تا کلاهبردار با پارتی بازی وآشناهایی که تو دادگاهها داشتند دارو ندارمونوبردند یک آب هم روش ولی باز هم تحمل میکردم وتلاش میکردم هر جوری شده حقمو پس بگیرم ولی اونها با دروغ و نیرنگ و تهدید راهمو میبستندو کاری کردند که آخر سال نزدیک امتحان مدرسه بچه هارو عوض کردم و آن سال از ترس تهدید آخرین سالی بود که بچه ها مدرسه رفتندواز آن سال همش تو خونه هستند وبا هم مطالعه میکنیم وبا هم کار میکنیم وتلاش می کنیم تا دوباره زندگیمونو درست کنیم.
Subscribe to:
Posts (Atom)